زندگی نامه و سوابق علمی و حوزوی خودنوشت
استاد سیدهادی خسروشاهی(ره)
بسماللّه الرحمن الرحیم
اینجانب سید هادى خسروشاهى فرزند آیت اللّه حاج سید مرتضى خسروشاهى(ره) در سال 1356 هجرى قمرى ـ مطابق با اردیبهشتماه 1317 ش ـ در تبریز به دنیا آمدم. خاندان ما از سیصد ـ چهارصد سال پیش که تاریخش در اختیار هست، خاندان علم و روحانیت، جهاد و فقاهت بوده اند. مرحوم والد هم از بزرگان علماى آذربایجان به شمار مى رفت و صاحب رساله عملیّه و مکتب تدریس و تبلیغ در مسجد معروف بازار تبریز بود.
در تبریز علماى عظام مانند آیت اللّه انگجى معروف، آیت اللّه آقامیرزا صادقآقا(ره)، آیت اللّه سید عبدالحجت ایروانى(ره)، آیت اللّه آقامیرزا فتاح شهیدى(ره)،آیت الله سیدمرتضى خسروشاهى(ره)، آیت اللّه سیدمحمد مولانا(ره) و بالاخره آیت اللّه محمدعلى قاضى(ره) یا اخوى هاى معظم بنده: آیت اللّه سیدابوالفضل و آیت اللّه سیداحمد و آیات دیگر، نوعاً روزها یا شب های جمعه در مسجد خودشان مجلس درس تفسیر قرآن یا تعلیم احکام و اخلاق و غیره برگزار مى کردند.
به هر حال پدر من سرسلسله جلیله خانواده معاصر، پس از مراجعت از نجف اشرف در تبریز به تدریس و تبلیغ اشتغال داشت و دو تا از فرزندان ایشان هم، از علماى بزرگ و معروف بودند، یکى آیت اللّه آقا سیدابوالفضل خسروشاهى(ره) که فارغ التحصیل حوزه نجف بود -یعنى در محضر علماى نجف درس خوانده بود- و یکى هم آیت اللّه آقا سیداحمد خسروشاهى(ره) بود که از شاگردان مبرز و برجسته حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى(ره) و بعد آیت اللّه سید محمدتقى خوانسارى(ره) در حوزه قم بود و تا آنجایى که من شنیده ام و خودشان هم مى فرمودند، همدوره حضرت امام خمینى(ره) در دوره تحصیل در محضر مرحوم حاج شیخ بودند.
اما دو اخوى دیگر، بهنام هاى آقاى سیدمحمد خسروشاهى(ره) و آقاى سیدجعفر خسروشاهى(ره) اینها از موثقین بازار تبریز بودند و اهل مسجد و هیئت که در تبریز معروف هست به «هیئت دِلریش» و از محبان اهلبیت(ع) و از اخیار و خوبان تبریز بهشمار مى رفتند و اینجانب هم که از طلاب حوزه علمیه قم محسوب مى شوم!...
در حدود چهارده سالگى بودم که پدرم مرحوم شد. بهعلت مشکلات داخلى و معیشتى و غیره نتوانستم، در تبریز بمانم و بعد از سالگرد فوت مرحوم پدرم که شرح حال ایشان را در سى و دو صفحه نوشتم و در تبریز چاپ کردم ـ در همان چهارده، پانزده سالگى ـ عازم قم شدم.
دقیقاً خاطرم هست که مرحوم پدرم با اینکه خود به طلاب و بعضى از علماى تبریز شهریه مى داد و وجوهات تجار تبریز عمدتاً با ایشان و مرحوم آیت اللّه شهیدى بود؛ ولی پس از وفات ایشان جز مقدارى قرض که ایشان به بعضى ها مدیون بودند، اموالى ـ غیر از منزل مسکونى ـ از ایشان باقى نمانده بود... دو سه پاکت محتوى پول هم در اطاق ایشان بود که روى آن ها نوشته بودند: این سهم سادات است و متعلق به سادات محتاج و یکى از آنها هم سهم امام(ع) متعلق به اهل علم.. و سومى هم که مبلغ کمترى داشت، متعلق به خودشان بود؛ بنابراین براى اولاد و ورّاث، جز همان مبلغ کم یا هزینه یک ماه منزل، چیزى باقى نمانده بود.
... بعد از آن تاریخ، من به قم آمدم و البته تحصیلات ابتدایى ام در تبریز بود. مقدمات ادبیات عرب و صرف و نحو و همان کتب درسى رسمى، از صرف میر، تا سیوطى را من در تبریز خوانده بودم؛ ولی بعد از آن آمدم قم...؛ البته یک سال هم در تعطیلات تابستان، حاشیه ملاعبداللّه را هم در تبریز خدمت آیت اللّه آقا میرزا کاظم تبریزى(ره) خواندم. ایشان در آن زمان از فضلاى نجف محسوب مى شد و براى دیدار والدین خود در تابستان به تبریز آمده بود ـ بعدها ایشان به قم تشریف آورده بودند و از مراجع محسوب مى شدند ـ و به هرحال با اینکه ایشان یک شخصیت برجسته علمى بود؛ ولی چون ما و چند نفر از طلاب درخواست نمودیم که به ما درسى بگویید، ایشان «حاشیه ملاعبداللّه » را انتخاب و تدریس کرد و ما در یک دوره تعطیلى تابستان، از محضر ایشان استفاده کردیم؛ ولی استاد اصلى من در ادبیات عرب و علوم مقدماتى دیگر ـ از صرف میر تا معالم ـ عالمى بدون القاب و عناوین، آقامیرزا عبدالکریم ملایى تبریزى(ره) از شاگردان مرحوم پدرم بودند و بعد هم تشریف آوردند قم.1 و از مدرسین غیرمعروف؛ چون شخص متظاهرى نیستند و فقط کارشان تدریس است. شاید حتى شخصیت شناختهشده اى در محافل عمومى هم نیستند؛ یعنى خود علاقه اى به تظاهر ندارند. به هر حال تا معالم خدمت ایشان استفاده کردم؛ البته اساتید دیگرى هم در این دوره بودند که خیلى معروف نبودند؛ اما تاریخ ورود بنده به مکتب خانه متأسفانه به طور دقیق یادم نیست؛ ولی شش یا هفت سالگى بود. یادم هست که به مکتب خانه اى که در نزدیکى منزلمان بود ـ در یک مسجد کوچکى در بازار شیشه گر خانه ـ مى رفتم و آنجا الفبا و چیزهاى مقدماتى یاد مى دادند و نصابالصبیان را هم بهنظرم در آنجا و در همان کودکى خواندم. این معلم ما در مکتب خانه از مریدهاى پدرم بود و همیشه یک چوب دستى دستش بود که بچه ها را تنبیه مى کرد و یا بچه ها، خود از آن مى ترسیدند و شلوغ نمى کردند؛ ولی بنده هیچوقت یادم نمى آید که از آن چوب استفاده کرده باشم، نه فقط به احترام پدرم؛ بلکه من بچه شلوغى نبودم که معلم یا بچه ها را اذیت کنم، تا معلم ناراحت شود و به چوب متوسل گردد... این مکتب خانه بود.
اسم ایشان متأسفانه یادم نیست.
متأسفانه حضور در مدارس دولتى، اعم از ابتدایى و غیرابتدایى، بهعلت دروس جدید، در تبریز حرام بود و لذا اغلب اولاد مؤمنین و علما در این مدارس ثبتنام نمى کردند و حضور نمى یافتند و ظاهراً آقایان علما، فکر مى کردند که این امر، یک مبارزه و موضع گیرى منفى در قبال نفوذ فرهنگى غرب یا حکومت غاصب است که اولادشان در مدارس شرکت نکنند یا مثلاً مؤمنین درس جدید نخوانند.
حتى من شنیدم که آقامیرزا صادقآقا تبریزى(ره) معروف، تحریم کرده بود که مردم شناسنامه بگیرند؛ حتى اگر بدون آن نگذارند به حج بروند و گفته بود: به مکه نروند! به نظر من این امر مبارزه منفى نیست؛ بلکه منفى گرایى کلّى عجیبى است. خوب شناسنامه نگیرید، دیگر هیچ چیز به شما نمى دهند، ازدواج نمى توانید بکنید، سفر نمى توانید بروید و مشکلات دیگر... ظاهراً اگر علماى آن زمان جنبه هاى مثبت را در نظر مى گرفتند، خیلى مفیدتر بود؛ یعنى به جاى تحریم مدرسه، مى آمدند خود مدرسه مى ساختند و خود نظارت مى کردند و به تربیت بچه ها مى پرداختند... همان کارى که در تهران انجام مى شد و در جاهاى دیگر هم بعدها انجام شد.
من خواندن و نوشتن را در همان مکتب خانه یاد گرفتم. بعدها البته یک مدرسه اى توسط آیت اللّه آقامیرزا کاظم شبسترى(ره) ـ پدر این آقایان مجتهد شبسترى ها ـ در تبریز تأسیس و افتتاح شد به نام مدرسه علمیه و ظاهراً تا کلاس هشت و نه آن زمان، علوم جدید مربوط به ادبیات، ریاضى، هندسه و فارسى و همان چیزهایى که توى مدارس دیگر بود، در آن تدریس مى شد. مدیر آن مدرسه، کاویانى نام داشت که مرد بسیار متدین و شریفى بود. یکى از معلمین آن هم باز یادم است آقاى نقوى نامى بود که بعدها آمد قم و مدیر داخلى امور دارالتبلیغ اسلامى شد... من به آن مدرسه رفتم. آنجا به این دلیل پدرم اجازه داده بود بروم که اولاً مدیر و مسئول اصلى آن، مرحوم آقامیرزا کاظمآقا بود که روحانى و از دوستان پدرم بود و دلیل دومش هم این بود که بهموازات دروس جدید، مسائل شرعیات و تعلیم قرآن و اینها که در مدارس دیگر کمتر بود و یا اصلاً نبود، آنجا جزء برنامه درسى بود و از همه مهمتر اینکه ذکر مى کردند؛ چون آن مدرسه گواهینامه تحصیلى یا بهاصطلاح «تصدیق» نمى داد، بلامانع است؛ یعنى اگر شما تا مرحله دیپلم هم در آن مدرسه درس مى خواندید، تصدیق نداشتید؛ چون تصدیق یک امر غیرمباح و غیرمجازى بود در آن زمان و یا شاید هم بهنوعى حرام بود!!
من یادم است که تا کلاس شش آنجا درس خواندم که از هم کلاسى هایم آقاى محمد مجتهد شبسترى و اخوى ایشان آقاى اشرف شبسترى بودند ـ که الآن وزارت خارجه است ـ آقا میرزا محسن که الآن امام جمعه تبریز است، ایشان را یادم نمى آید که آنجا بودند یا نه؟ ولى آن دو برادر قطعاً بودند، براى اینکه مدرسه پدرشان بود.
در مورد تحریم مدارس؛ البته آن ایامى که ما بچه بودیم، عقلمان نمى رسید یعنى چه؟ و براى چه؟ و بعدها در یکى از کتاب هاى کسروى2 خواندم که نوشته بود: این آقایان مدارس را تحریم کردند؛ ولی سه تا از فرزندان یکى از آن ها نهتنها به مدرسه جدید رفتند؛ بلکه براى ادامه تحصیل به اروپا سفر کردند...؛ یعنى کسروى بهصراحت مى نویسد: آیت اللّه آقا میرزا ابوالحسن انگجى(ره) (انگجى بزرگ) سه تا از فرزندانشان آیت اللّه شدند؛ ولی سه تاى دیگر در پاریس فارغ التحصیل شدند در علوم پزشکى!... آنها که از علما بودند؛ مرحوم آیت اللّه آقا سیدحسن انگجى و مرحوم آیت اللّه میرزا محمدعلى انگجى(ره) بودند که یک دور هم نماینده مجلس شوراى ملى شدند. نماینده مجلس خبرگان هم بودند. -مجلس ملى در دوره حکومت دکتر مصدق و خبرگان بعد از انقلاب- یکى هم آیت اللّه سیدمهدى انگجى(ره) بود که از علماى معروف تهران بود و امامت مسجد تُرک ها در بازار تهران را به عهده داشتند و تدریس هم مى کردند. آن سه تا دکتر هم که فرزندان آقاى انگجى بزرگ بودند، آقاى دکتر اسماعیل انگجى از اطبّاى معروف تبریز و آقاى دکتر محمود انگجى بودند و دکتر سومى، اسمش یادم رفته است. به نظرم دکتر علىاکبر انگجى بود.
به هر حال بعد از این مدرسه اى که شش یا هفت کلاس بنده آنجا درس خواندم و نصاب الصبیان را هم که قبلاً خوانده بودم، وارد مدرسه طالبیه شدم. مدرسه طالبیه معروف ترین مدرسه طلبگى تبریز است.
راجع به اینکه بنده چرا «طلبه» شدم، اشاره کردم که خانواده ما، أباً عن جدٍ(پشت در پشت) روحانى بودند و پدر و دو تا برادرم هم از روحانیان صاحب رساله و معروف... خواهى نخواهى ارتباطمان با محافل علما و روحانیون زیاد بود و چون من آخرین فرزند بودم، مرحوم پدرم به منزل این آقایان که تشریف مى بردند، اغلب مرا هم همراه خودشان مى بردند.. و من هم کم کم علاقه پیدا کردم که «طلبه» و یا بهاصطلاح آن زمان «اهل علم» بشوم. یک روز همراه پدر در خیابان مى رفتیم و از جلوى یک پارچه فروشى رد شدیم. مرحوم پدرم گفت: پسرجان! پارچه لباس نمى خواهى بخرى براى خودت؟ ـ در آن زمان نوعاً همه پارچه مى خریدند و مى دادند که خیاط ها برایشان لباس بدوزند ـ گفتم: من لباس نمى خواهم. من قبا و عمامه مى خواهم! پدرم خندید و گفت: تو که هنوز مثلاً گلستان مى خوانى، براى چه لباس روحانى مى خواهى؟ گفتم خوب علاقه دارم. بعد ایشان هم که این علاقه را دیدند، پارچه اى خریدند تا لباس روحانى براى من بدوزند و یکى از عباهاى خودشان را هم دادند، کوتاه و کوچکتر کردند و به من دادند. پارچه عمامه هم که در خانه داشتیم. من شاید در حدود دوازده سالگى معمم شدم توسط مرحوم پدرم. بعد شروع کردم در مدرسه طالبیه به خواندن گلستان و تاریخ معجم و کتاب هایى از این قبیل. گلستان را پیش آقا میرزا علىاکبر یالقوز آغاجى(ره)، خواندم که اسمش شده بود «آقا میرزا علىاکبر گلستان» ـ از بس که گلستان گفته بود ـ شاید همه آن را حفظ بود. بعد هم آمدند قم و مدرسه حجتیه بودند و تا این اواخر هم زنده بود و الآن اطلاع ندارم. سپس به تحصیل کتاب هاى مرسوم ـ البته وقت تلفکن ـ آن زمان پس از جامع المقدمات و سیوطى و جامى، بخشى از کتاب «مغنىاللبیب» را خدمت مرحوم آقا شیخ علىاکبر نحوى که واقعاً «نحوى» و در ادبیات عرب استاد بود، خواندم. تخصص او ادبیات بود. پیش ایشان یک مقدارى مغنى خواندم. بعد «مطول» را پیش آقاى آقا میرزاآقا باغمشه اى ـ که شرح مکاسب مرحوم آیت اللّه شهیدى را چاپ کرده و خیلى معروف است ـ در تبریز خواندم.
جامع المقدمات را نزد آقاى میرزاکریم ملایى تبریزى ـ که الآن هم از اساتید حوزه علمیه قم هستند ـ خواندم. آقا میرزاکریم تبریزى، از شاگردان مرحوم پدرم بود و در درس خارج پدرم شرکت مى کرد. در درس خارج پدرم، بیست الى سى نفر حضور مى یافتند و خوب به خاطر دارم، اولین کسى که صبح ها در خانه ما را مى زد و گاهى من مى رفتم و در را باز مى کردم، این آقا میرزاکریم بود و با توجه به این نکته که ایشان معلولیت مادرزادى داشتند و پاهایشان ناقص بود. یک دستشان هم باز ناقص بود. بهخاطر نقص پاهایشان، کفش مخصوصى مثل چکمه مى پوشیدند. در زمستان و در برف هاى سنگین آن زمان تبریز که کوچه ها بسته مى شد، ایشان صبح زود سینه برف ها را مى شکافت و راه را باز مى کرد که براى شاگردان دیگر هم راه باز مى شد. این پشتکار ایشان که من هر وقت در را باز مى کردم اول آقا میرزاکریم مى آمد، براى من آموزنده بود و علاقه پیدا کردم که پیش ایشان درس بخوانم و جامع المقدمات را عمدتاً پیش ایشان خواندم و قبلاً اشاره کردم که حاشیه ملاعبداللّه ـ در علم منطق ـ را بعدها پیش مرحوم آیت اللّه آمیرزا کاظم تبریزى که از نجف در تابستان به تبریز تشریف آورده بودند، خواندم؛ یعنى چند نفر از طلاب از ایشان خواهش کردیم که حاشیه ملاعبداللّه را براى ما بگوید. با استقبال کامل قبول کردند که یادم است، از دوستان، آیتاللّه حاج میرزایداللّه دوزدوزانى که الآن از آیات و علماى محترم قم هستند، شرکت مى کردند. تقریباً حاشیه ملاعبداللّه را دو سه ماهه که ایشان در تبریز بودند، پیش ایشان خواندیم؛ ولی بقیه مقدمات را عمدتاً پیش آقا میرزاکریم ملایى و بعد «معالم» را هم همچنین.
بخش هاى عمده سیوطى را هم باز پیش آقا میرزاکریم تبریزى خواندم. ایشان چهار پنج تا بیشتر شاگرد نداشت و در واقع درسشان خصوصى بود. مقدارى از جامى را هم باز یادم هست که در نزد ایشان خواندم.
لمعتین را هم در قم خواندم و البته همزمان بخشى از قوانین را هم قم در خدمت آیت اللّه شیخ مصطفى اعتمادى که «موّضحالقوانین» را هم نوشته اند ـ در شرح قوانین ـ خواندم و البته هر وقت که نام «قوانین» مى آید، یاد شعرى مى افتم که مى گوید: «أشابالصغیر و أفنىالکبیر، قوانین میرزا و شرحالکبیر». مغنى و مطول را هم باید به اینها اضافه کرد؛ البته شاید این ها کتاب هاى خوبى باشند براى کسى که بخواهد در ادبیات تخصص داشته باشد، نه براى کسى که مى خواهد، مقدمه اى بخواند براى فهم و درک تفسیر و فقه و اصول و علوم دیگر...
به هر حال به اقتضاى برنامه تحصیلى حوزه ها من اغلب این کتاب ها را خواندم و در این راستا از محضر اساتید بسیارى استفاده کرده ام. یک قسمت از شرح لمعه را نیز در مدرسه حجتیه پیش آقا میرزاکریم ملایى خواندم که ایشان در آن مدرسه حجره داشت ـ بنده هم آنجا حجره داشتم ـ قسمتى را هم پیش مرحوم آیت اللّه میرزاباقر مرندى که بعدها از اصحاب خاص آیت اللّه نجفى شد؛ ولی استاد معروفى بود و در صحن کوچک، همیشه تدریس مى کردند و دوستان بى شمارى پیش ایشان تلمّذ مى کردند.
بخشى از مکاسب را هم باز خدمت آقا میرزاباقر استفاده کردم. بخش هاى بعدى مکاسب و رسائل را هم خدمت: آیت اللّه میرزاعلى مشکینى، حضرت آیت اللّه ناصر مکارم شیرازى و حضرت آیت اللّه شیخ جعفر سبحانى استفاده کردم که نوعاً در صحن مطهر یا «مسجد امام حسن عسکرى(ع)» تدریس مى کردند. کتاب درسى بعد از این ها هم، کفایه آخوند خراسانى در اصول بود که جلد اوّل را پیش مرحوم آیت اللّه آقامیرزا محمد مجاهدى و جلد دوم را پیش مرحوم آیت اللّه سید محمدباقر طباطبائى معروف به سلطانى که هر دو از مدرسین معروف کفایه بودند، استفاده کردم. آیت اللّه مجاهدى تبریزى از شاگردان پدر من بود. خیلى مرد ملا، محترم و با غیرت و با همیتى بودند.
در علم کلام، شرح باب حادى عشر را پیش مرحوم آیت اللّه ستوده که ماه رمضان در مدرسه فیضیه زیر کتابخانه تدریس مى کردند، استفاده کردم؛ چون من اهل منبر نبودم، ماه رمضان ها هم از آن درس هایى که در حوزه شروع مى شد، استفاده مى کردم. «شرح تجرید» را هم همینطور یک قسمتى را در محضر ایشان استفاده کردم.
در فلسفه، نخست منظومه ملاهادى سبزوارى از خدمت حضرت آیت اللّه سبحانى استفاده کردم. این تقریباً دوره سطح بود. کتاب هاى سطح را پیش این اساتید استفاده کردم. بنده براى بهاصطلاح ارزیابى یا بررسى خود، در درس همه آقایان که در حوزه علمیه قم درس خارج مى گفتند، شرکت کردم؛ درس مرحوم آیت اللّه اراکى، درس مرحوم آیت اللّه سیدمحمد محقق داماد، درس مرحوم آیت اللّه آقا شیخ مرتضى حائرى. اینها را نمى شود گفت: تلمّذ کامل در خدمتشان؛ بلکه ارزیابى بود. همین برنامه را در نجف هم اجرا کردم؛ البته آنجا دو سه ماه بیشتر نبودم و در این مدت، درس مرحوم حضرت آیت اللّه خویى و آیت اللّه بجنوردى رفتم و بعد دیدم که محیط و دروس قم برایم بهتر است. با اینکه نجف معروف بود به محفل علم و فقه و فقاهت؛ ولی محیطش محیطى نبود که بنده را راضى کند...
در ایران همان طور که اشاره کردم، درس فقه و اصول آقایان رفتم؛ ولی درس اصول شاید یک دوره کامل خدمت امام خمینى(ره) در مسجد سلماسى تلمّذ کردم. درس فقه مرحوم آیت اللّه شریعتمدارى هم چندین سال حضور داشتم که تقریرات بخشى از دروس ایشان را در «فقه» نوشته ام که هنوز هم هست.
در مسائل مستحدثه هم از محضر حضرت آیت اللّه سید محمدصادق روحانى استفاده کردم. یعنى در ماه مبارک رمضان خواهش کردیم، درسى را درباره مسائل جدید از دیدگاه فقهى شروع کنند. خواهش آن از بنده بود؛ ولی طلاب دیگرى هم که در ماه رمضان در قم بودند، حضور یافتند. محصول این دروس «مسائل مستحدثه» در دو جلد تنظیم شد که بارها چاپ شده است.
در درس تفسیر علامه طباطبایى که در مسجد مدرسه حجتیه تدریس مى کردند و بنده هم آنجا مقیم بودم، شرکت داشتم و استفاده مى کردم. باز بحث هاى متفرقه اى از تقریرات درس تفسیر ایشان را دارم که بعداً چون بهطور اکمل در المیزان آمده، لزومى نداشت که این ها را پاکنویسى و چاپ کنم. بهموازات تفسیر المیزان، اسفار ( مباحث امور عامه ) و بخشى از الهیات شفا را هم پیش مرحوم علامه آقاى طباطبایى ـ که در مسجد سلماسى تدریس مى کردند ـ از محضر ایشان استفاده کردم و البته این نکته را هم بهشوخى اشاره کنم، اینجا که حضور در درس آقایان فوق، معنى اش این نیست که انسان همه مسائل را آنطور که باید و شاید مى فهمد و استفاده مى کند؛ ولى حداقل حضور و گوش دادن، به قول مرحوم امام، ثواب داشت.
یک بخشى هم در قم آن ایام بود که الآن نمى دانم هست یا نیست، مجالس دعا و دروس اخلاق بود. یکى درس اخلاق مرحوم آقا شیخعباس تهرانى که در کتابخانه مدرسه حجتیه روزهاى جمعه داشتند (بعد هم دعاى ندبه). بعداز ظهر جمعه هم نوعاً منزل آیت اللّه آقاى سیدمحسن خرازى جمع مى شدیم و دعاى سمات مى خواندیم که جمعى از دوستان و افاضل و بزرگان فعلى در آن شرکت مى کردند. دعاى کمیل را هم که در مسجد حجتیه باز دستهجمعى مى خواندیم که حجتالاسلام والمسلمین ناطق نورى، بنده و آیتالله رضا استادى بهاصطلاح «دعاى کمیل خوانان» آن جلسه بودیم.
غیر از آقا شیخ عباس تهرانى که در کتابخانه مدرسه حجتیه درس اخلاق مى گفتند، مرحوم حاج آقا حسین قمى هم در محله چهارمردان در منزلشان، شب هاى جمعه، درس اخلاق و موعظه و نصیحت داشتند که اغلب آنجا هم مى رفتیم.
در درس اخلاق آیت اللّه آقا سیدرضا صدر هم شب هاى پنجشنبه شرکت مى کردم. ایشان مسائل اخلاقى خاصى را مطرح مى کردند؛ مانند: حسد، دروغ، استقامت و امثال این ها را از دیدگاه قرآن و حدیث مورد بررسى قرار مى دادند که بعداً همه این دروسشان بهشکل چندین کتاب چاپ شد.3 آنجا از محضر ایشان استفاده مى کردیم.
بعد از آقاى شیخعلى پهلوانى(سعادت پرور) که در مدرسه حجتیه حضور داشتند، در اخلاق و عرفان بهطور خصوصى، تلمّذ مى کردیم. ایشان اهل عرفان و معنویت بود و در مدرسه حجتیه، هم، حجره آقاى شیخ هادى فقهى بودند. آقاشیخ هادى فقهى همشهرى ما بود و من پیش ایشان مى رفتم و با این تناسب با شیخ علىآقا آشنا شدم و ایشان در درس اخلاق خصوصى، گاهى یک شعرى از حافظ مى خواند و آن را شرح مى کرد و گاهى حدیثى و روایتى... بعدها از طریق ایشان وصل شدیم به مرحوم علامه طباطبایى در مسائل عرفان، سیر و سلوک و... این را که اشاره مى کنم، براى آن است که مى گویند: «ریا بعد از عمل» اشکال ندارد!...
مرحوم علامه طباطبایى شاگردانى در این زمینه داشتند که همه شان بهطور انفرادى خدمت ایشان مى رسیدند، نه عمومى؛ مثلاً بعد از تفسیر قرآن یا بعد از درس اسفار چند نفرى هر روز یکى، دنبال ایشان مى رفتند و توى راه مسائلى که براى ایشان پیش آمده؛ حتى خواب هایى را که دیده اند، به ایشان نقل مى کردند. از جمله بنده روزى که مى دیدم، کسى نیست، در راه مزاحم ایشان مى شدم و یا دم در منزلشان در کوچه ارک... ایشان بهتناسب آن حالاتى که پیش آمده یا خواب هایى که مى دیدیم، با اذکار و اورادى که کلاً از ائمه اطهار(ع) بود، تعلیماتى مى دادند و استفاده مى کردیم... بنده در این مسیر با اشاره به اینکه بعدها بهاصطلاح بریدیم، تا مرحله اینکه «قالب مثالى» خود را ببینیم، پیش رفتم؛ ولى بعد یا بهعلت کسالت یا بهعلت کمتوفیقى، قطع شد همه آن مراحل... که البته اگر قطع نمى شد، اصل این قضیه را هم نقل نمى کردم. مرحله معنوى بى بدیلى بود..؛ ولی بعد هم همچنان از محضر مرحوم علامه طباطبایى استفاده هاى عام را داشتیم و خدمت ایشان مى رسیدیم؛ بالاخص در جمع آورى آثار و مقالات ایشان و دریافت پاسخ سؤالات از ایشان، بنده نقش اساسى داشتم که بعضى از آنها قبلاً چاپ شده و بقیه هم در 24 جلد توسط مؤسسه بوستان کتاب در قم چاپ شده است...
من در مدرسه طالبیه که از اوائل طلبگى همیشه به آنجا مى رفتم، حجره نداشتم و مقیم نشدم؛ ولی در مدرسه مرحوم آیت اللّه آقا سید عبدالحجت ایروانى که مدرسه صادقیه مى گفتند و در منتهى الیه بازار کفاشان قرار داشت، آنجا چهار ـ پنج ماهى بودم که زمستان بود. زمستان بسیار بسیار سختى بر بنده گذشت؛ چونکه امکانات حرارتى مثل بخارى نفتى هم نداشتیم. من یادم هست که براى فرار از سرما، یک آجر بزرگى را روى یک چراغ نفتى مى گذاشتم داغ داغ مى شد، مى گذاشتم لاى دستمال و در رختخوابم قرار میدادم که سه چهار ساعتى گرم بود.
به هر حال، دیدم وقتى که باید زندگى طلبگى در مدرسه تبریز داشته باشم، چرا به قم نروم؟ بههمین دلیل منتقل شدم به قم که بقیه دروس و تحصیلات را اینجا ادامه دادم.
من از همان ابتدا تا بیایم قم، همه دروسم در تبریز بود و در مدارس: طالبیه، صادقیه، حسن پادشاه(صاحب الامر؟عج؟) به درس و بحث مشغول بودم.
در مدرسه حسن پادشاه آیت اللّه میرزاقاسم آقاگرگرى4 پیش نماز بودند. آیت اللّه حاج میرزا محمود دوزدوزانى، ابوى آیت اللّه حاج میرزامحسن دوزدوزانى نظارت و اشرافى بر آن مدرسه داشتند و بعضى فضلا هم آنجا تدریس مى کردند و یک آقاى سیدى بود اردبیلى که اسمش را الآن به خاطر نمى آورم. درس معالم یا لمعه مى گفتند. به درس ایشان هم یک مدتى رفتم؛ ولی در آن مدرسه ها اقامت نداشتم ـ جز چند ماه در مدرسه صادقیه ـ البته منزل هم داشتیم. منزل ابوى بود که در آن هم سهمى داشتم. والده هم در آنجا ساکن بود و ما مى رفتیم پیش او. این خلاصه اى در رابطه با سکونت در تبریز تا آمدن به قم...
اما اینکه هنگام ورود به قم و به حوزه، آینده خود را چگونه مى دیدم؟ خوب یک طلبه جوانى که قصد تحصیل علوم دارد و علاقه و شوق دارد، جز به تحصیل و کسب علم به فکر دیگرى نیست؛ نه مادى و نه غیرمادى و لذا از همان اوان ورود، با اینکه بنده شرح لمعه یا رسائل مى خواندم، گاهى به درس خارج مرحوم آیت اللّه العظمی آقاى بروجردى هم مى رفتم تا ببینم ایشان چه مى فرماید؟ البته نه مرتب؛ ولی روى علاقه. گاهى مى رفتم ببینم درس خارج یعنى چى؟ یعنى برنامه درسى و تحصیلى ام نبود. به طور کلى من آینده را فقط در خواندن و تحصیل مى دیدم. من به فکر این بودم که فقیهى بشوم و مرجعى بشوم، طبق آرزوى هر طلبه اى که وارد قم مى شود! ولى این هدفم، بعدها تغییر یافت و یادم هست که مرحوم آیت اللّه کاشانى بهطور ناخودآگاه نقش اساسى در این زمینه و تغییر فکر و تغییر مسیر تحصیلى من داشتند.
... من یک روز خدمت شان رسیدم ـ با مرحوم آقاى على حجتى کرمانى ـ در خاطرات مربوط به آیت اللّه کاشانى اگر برسیم بهتفصیل خواهم گفت ـ به ایشان گفتم که آقا شما که فقه و فقاهت تان مورد قبول همه علماى نجف و بزرگان علما بوده و اگر مى ماندید، بى تردید یکى از مراجع مسلم جهان تشیع بودید، چرا نماندید؟ چرا رساله عملیّه ننوشتید؟ و چرا در این مسیر حرکت نکردید؟ ایشان فرمودند که بى سوات ـ تکیه کلام شان بى سواد بود ـ «بدبختى مسلمین از نبودن رساله عملیه نیست. این همه ما در نجف، قم، مشهد و تهران رساله عملیه داریم. اگر با عمل به این ها امور مسلمین اصلاح مى شد، تا حال اصلاح شده بود و لذا من نخواستم، رساله اى بر رساله هاى موجود اضافه شود. آن کسى که مى خواهد به رساله عملیه عمل کند، همهجا موجود است. برود از این آقایان تقلید کند... من نجات اسلام و مسلمین را در بیرون راندن سگ هاى انگلیسى ـ تعبیر همیشگى ایشان در مورد انگلیسى ها بود ـ از ایران و کشورهاى اسلامى مى دانم...» و در همین راستا بود که در عراق علیه استعمارگران اشغالگر انگلیسى جنگیدند و همراه آیت اللّه سید محمدتقى خوانسارى، محکوم به اعدام شدند که ایشان به ایران فرار کرد و مرحوم آقاى خوانسارى دستگیر و به هند تبعید گردید.
ایشان در ادامه مبارزه با استعمار، در ایران هم که انگلیسى ها حاکم شده بودند، به مبارزه برخاست و آنها را از ایران بیرون کرد؛ ولی دیدید که حکومت ملى گراهاى آقاى دکتر مصدق با ایشان چه رفتارى کرد؟
برداشت من از سخن آیت اللّه کاشانى این بود که در مسیر خدمت به اسلام و مسلمین، فقط رساله عملیه نمى تواند نجات بخش باشد و این هشدار عملى، مرا در واقع تکان داد. آمدم فکر کردم که نباید خیلى دنبال این بروم که حتماً فقیه معروفى بشوم یا مرجع تقلید بشوم..؛ البته فقه و اصول و علوم رسمى حوزه را تقریباً به طور کامل خواندم ـ همه اینهایى که هست ـ درس خارج فقه و اصول هم رفتم، بهاندازه اى که مورد نیازم بود؛ اما انگیزه تخصص فقاهتى، مرجعیت و صاحب رساله شدن، از بین رفت و لذا نرفتم دنبال آن؛ البته اخیراً دیدم که چند نفر از دوستان هم دوره اى و همبحث ما، رساله عملیه شان درآمده است که انشاءاللّه مبارک باشد!!!.
قم که آمدم، در مدرسه فیضیه آیت اللّه سبحانى که بعضى از تلامیذشان در آنجا حجره داشتند، سفارش کردند و من چند ماهى میهمان آنها شدم تا اینکه در مدرسه حجتیه در حجره یکى از طلاب آذرى به نام آقامیرزا حیدر که طلبه ساکت و سالم و متهجّدى بود، ساکن و با ایشان هم حجره شدم و این، در زمان حیات آیت اللّه آقاى بروجردى بود و باز قبلاً اشاره کردم که ماهیانه مبلغ 30 تومان، یکى از همسایگان ما از تبریز، براى من مى فرستاد که با آن امرار معاش مى کردم؛ یعنى با یک تکتومانى در روز!
بدون اینکه شهریه بگیرم؛ چون هنوز امتحان نداده بودم. من سطح مى خواندم و امتحان حوزه را از «لمعه» به بالا ظاهراً مى گرفتند. بعد که به مرحله سطوح عالیه ظاهراً به رسائل و مکاسب رسیدم، امتحان دادم و تا آنجایى که یادم هست، آیت اللّه آقامیرزا باقر مرندى که از اساتید ما بود و آیت اللّه شیخ على صافى هم جزء ممتحنین بودند و یک آقاى دیگرى که الآن اسم شریف شان یادم نیست، از مباحث هر دو کتاب ـ رسائل و مکاسب ـ امتحان گرفتند و من طبق نظر آن ها امتحان دادم و از برخورد و پرسش آن ها و پاسخ هاى بنده و خواندن و شرح بخشى از صفحه اى که باز کرده بودند، فهمیدم که قبول هستم؛ ولی روزى که براى اولینبار رفتم شهریه بگیرم، جلوى همه طلاب آقاى حاج محمدحسین احسن مسئول امور مالى دفترآقاى بروجردى گفت که اسم شما نیست و این خیلى براى من سنگین بود؛ یعنى که ما مردود شدیم! البته آمدم و نزد آقایان ممتحنین رفتم و این آقایان را دیدم و پرسیدم که آیا شما ما را رد کردید؟ گفتند نه! ما نمره امتحان شما را مثبت، با درجه خوب نوشته ایم... بعد برگشتم آقاى حاج محمدحسین احسن را پیدا کردم و گفتم که آقا، آقایان اینجورى مى گویند؟ دفتر را مجدداً باز کرد، دید نام سیدهادى نیست و آن دفتر را به من نشان داد و گفت مى بینى اسم شما نیست؟ بعد پرسید: شما عبدالهادى هستید یا هادى؟ گفتم: هادى هستم. گفت: صبر کنید عبدالهادى را هم من نگاه کنم. حرف(ع) و عبدالهادى را نگاه کرد، دید که نام مرا عبدالهادى نوشته اند. به نظرم ده تومانى شهریه از آن تاریخ به بعد به ما دادند.
عمامه گذارى بنده برمى گردد، به دوره اى که گلستان و اینها را مى خواندم و اشاره کردم که پدرم فرمود: لباس چه مى خواهى؟ گفتم: عبا و قبا و عمامه! و ایشان پارچه لباس روحانى برایم خریدند؛ البته لباس روحانى نو همان سرى اول بود؛ چون بعدش هرچه به ما دادند. لباس هاى دست دوم خودشان بود که کوچک و کوتاه مى کردند و مى دادند به ما، تا بپوشیم! در مورد منبر هم باید بگویم که من اصلاً منبر نرفتم و مطلقاً به مفهوم مصطلح منبرى بودن، سخنرانى نداشتم؛ یعنى از اول به این موضوع علاقه اى نداشتم... آن مقدمه چینى و مؤخرهسازى و آنکه آخرش به اضطرار یا اجبار، باید آدم با صداى بلند خوب یا بد، مثلاً روضه اى بخواند، برایم جالب نبود و مرا به خود جذب نکرده بود؛ البته صدایم خوب بود؛ ولی بنده علاقه به این امر نداشتم؛ ولی سخنرانى در محافل دانشجویى، دانشگاهى، چه در ایران و چه در خارج از ایران، همیشه و از همان اوان که آغاز آن در نخستین جلسه انجمن اسلامى دانشجویان دانشگاه تبریز بود که خود بنده در تأسیس آن نقش داشتم و بعد هم در سمینارها و کنفرانس هاى داخلى و خارجى، ادامه یافت؛ اما هیچکدام خصوصیات «منبر مصطلح» را نداشت.
اجازات در مورد امور حسبیه تقریباً از همه آقایان مراجع قم و مشهد و نجف دارم. از حضرت امام خمینى(ره)، مرحوم آیت اللّه خویى، آیت اللّه میلانى، آیت اللّه شریعتمدارى، در امور حسبیه؛ یعنى در کلیه امورى که منوط به اجازه حاکم شرع و مجتهد جامع الشرایط است.
اجازه روایى و حدیث هم، از مرحوم آیت اللّه آقانجفى دو تا دارم. یکى مکتوب و در یک صفحه است و دیگرى یک کتابچه اى است که ایشان چاپ کرده اند که در آن جزوه ایشان از یکصدنفر از شخصیت هاى علمى سنى و شیعه اجازه نقل حدیث و روایت دادند و در آن جزوه هم، از طرق مزبور، به حقیر اجازه نقل حدیث داده اند. اجازه نامه اى هم در این زمینه از مرحوم آیت اللّه شیخ آقابزرگ تهرانى دارم.
در اخذ این اجازه داستانى دارم که در اینجا بى مناسبت نیست آن را نقل مى کنم.
من وقتى در نجف خدمت ایشان رفتم و در کتابخانه شان ملاقاتشان کردم و درخواست اجازه نقل حدیث کردم، ایشان نام و فامیلى مرا پرسیدند. وقتى گفتم:.. خسروشاهى، فرمودند: ما در تبریز یک آقاى سیدمرتضى آقا خسروشاهى داشتیم که دیگر از ایشان خبرى ندارم. شما ایشان را مى شناسید؟ گفتم: ایشان پدر من بود. خیلى خوشحال شد از اینکه روحانیت از این سلسله قطع نشده است؛ من گفتم: غیر از من دو تا اخوى دیگر هم داریم که آنها آیت اللّه هستند، عالمند و مجتهد و صاحب رساله.. ایشان بهجاى اینکه اجازهنامه اى بنویسند و به من بدهند، گفتند: قبل از هر چیز من باید شرح حال آنها را بنویسم و بعد اجازهنامه را... از علاقه عجیب و پشتکار ایشان تعجب کردم. این پیرمرد با اینکه با قدى خمیده راه مى رفت، بلند شد و آن مجلد مخطوط از «نقباء البشر» را از روى قفسه کتاب ها پائین آورد ـ یادم نیست کدام جلد بود ـ و نخست شرح حال مرحوم آقاى سیدابوالفضل خسروشاهى را بر آن اضافه کرد. تاریخ حیاتش و غیره را من گفتم و بعد اطلاعات مربوط به آقاى سیداحمد را نوشت...؛ یعنى مرحوم شیخ آقابزرگ اول آنها را نوشتند و بعد یک اجازهنامه خیلى محکمى لطف کردند.
بعدها بهتناسب اینکه اخذ امتیاز مجله در رژیم قبلى، منوط به داشتن لیسانس یا فوق لیسانس یا اجتهاد بود، با اینکه دنبال این مسئله من نبودم و قصد ادعاى اجتهاد و رساله نوشتن نداشتم یا بخواهم آن ها را به این و آن نشان بدهم و شاید بگویم که در طول این مدت سى، چهلساله اجازه نامه هایم را به هیچ کسى نشان نداده ام و چون نیاز مالى هم نداشتم، بگویم حاج آقاى فلان این اجازه نامه ها را من دارم؛ از این لحاظ لزومى نداشت، بگویم که من این اجازه ها را دارم.
به هر حال اجازه اجتهاد اول را مرحوم آیت اللّه آقاى حاج شیخ ابوالفضل زاهدى دادند. بعد همان اجازه را مرحوم آیت اللّه آقا سیداحمد زنجانى امضا کردند. بعد آن، دیدم که خط مرحوم آیت اللّه زاهدى یک کمى کج و معوج است؛ بنابراین با خط زیباى دیگرى نوشته شد و آن اجازهنامه را تکمیل کردم که حجج و آیات: زاهدى، زنجانى و مرتضى حائرى، شیخ عبدالجواد جبل عاملى هم آن را امضا کردند.
آیت اللّه شیخ عبدالجواد، خیلى شخصیت محترم و باتقوا و مرد ملایى بود و سپس آیت اللّه آقا سیدصادق روحانى هم، اجازه اجتهاد صادر کردند و بعد آن اجازه را آیت اللّه شریعتمدارى هم امضا کردند. «صح ما رقم والامر کما رقم»... بعد از آن هم، همان را مرحوم آیت اللّه حاج شیخ مرتضى حائرى تصدیق و تأیید کردند. اجازات اجتهاد بنده از این آقایان است و ظاهراً هم براى هر ادعایى! کافى باشد.
ـ اما درباره اجازات
«اجازه» در محافل حوزوی و فرهنگ اسلامی، در موارد و زمینههای مختلف مانند: اجتهاد، نقل حدیث، امور حسبیه و... در واقع نوعی گواهی علمی ـ معنوی است که به طلاب علم فضیلت، پس از طی مراحل تحصیلی و کسب مقامات علمی، از طرف اساتید و مراجع، بهعنوان سند و مدرک، داده میشود.
بهعبارت دیگر: این گواهیها از سوی اساتید و بزرگان فقه و حدیث، در واقع برای تأیید دانشاندوزی، کسب علم و معرفت و وصول به مرتبه اجتهاد، یا نقل حدیث و تصرف در امور شرعی خاص، برای تلامیذ خود و یا طلاب دارای صلاحیت، صادر میگردد.
مهمترین نوع اجازات، اجازه اجتهاد است که در آن، استاد یا مجتهد والامقامی، به مراتب علمی ـ فقهی و اصولی تلمیذ(شاگرد) خود گواهی میدهد و رسیدن او به مرتبه اجتهاد را تصدیق میکند و توانایی فقهی او را در استنباط احکام شرعی، مطابق موازین و اصول دینی، تأیید مینماید. بهعبارت روشنتر: «اجتهاد» در فقه اسلامی بهمعنای ورود در استنباط احکام شرعی با شروطی خاص از منابع قرآنی، حدیثی، عقل و اجماع است... صدور اجازه اجتهاد از سده هفتم و هشتم در حوزههای علمیه شیعی رواج یافته است.
... اجازه «امور حسبیه» نوعی دیگر از اجازت شرعی است که در آن فقیه و عالمی، به فرد مورد اعتماد خود، اجازه دخالت در امور حسبیه که از اختیارات «فقیه جامعالشرایط» و حاکم شرع است، میدهد تا مثلاً به نمایندگی از طرف او، وجوهات شرعی را از مقلدان و مؤمنان دریافت نماید و طبق صلاحدید خود، در موارد خاص هزینه کند و یا بخشی از آن را برای اداره امور حوزهها به شخص اجازهدهنده، برساند و همچنین بتواند، به حل و فصل امور مرتبط با مسائل شرعی و زندگی مردم، نظارت کند و در احقاق حقوق مستضعفین، بینوایان و ایتام بکوشد.
اما اجازه در «نقل حدیث» که اغلب با رخصت شفاهی و کتبی «شیخ» و «راوی»، برای نقل و روایت احادیث مضبوط در متون مجاز میگردد، در واقع بهعنوان یک نوع سند ارزشی در شناخت مرتبه علمی دانشمندان و آگاهی از اندیشهها و موقعیت علمی آنان تلقی میشود و بههمین دلیل جایگاه پرارزش و ویژهای در فرهنگ شیعی دارد.
پیشینه صدور اجازه حدیث به زمان حضور و حیات ائمه شیعه(ع) بازمیگردد و کهنترین سند که موضوع اجازه نقل حدیث در آن بهگونهای خاص مطرح گردیده، روایتی است از سلیمبن ابیحیه که از اصحاب حضرت امام صادق(ع) بهشمار میآید. در این روایت، امام صادق(ع) به او توصیه کرده تا برای فراگیری حدیث، نزد ابانبن تغلب برود و سپس میفرماید: «آنچه او بر تو روایت کرد، میتوانی از من روایت کنی.» 5
از مهمترین آثار مکتوب و معتبر درباره اجازات شیعی، میتوان بر منابع زیر اشاره کرد: اجازه علامه حلی بنیزهره، اجازات بحارالانوار،6 اجازات آیتالله میرزاحسین نوری در «خاتمه مستدرکالوسائل»، اجازه کبیرة اثر سیدعبدالله موسوی جزائری، المشیخه او الاسناد المصّفی الی آلالمصطفی از علامه شیخ آقابزرگ تهرانی والطرق والاسانید الی مرویات اهلالبیت(ع) از آیتالله سید شهابالدین مرعشی نجفی... .
بعضی از اجازات دربردارنده آگاهیهای علمی و تاریخی و فهرست آثار اجازهدهنده است. گاهی در متون اجازات وصایای عرفانی و اخلاقی نیز مطرح شده است. در شماری از اجازات، محل و تاریخ صدور اجازه، اهمیت بسزائی در شناخت دقیق دانشمندان دارد.
استاد محمدرضا حکیمی درباره اهمیت اجازه نقل حدیث مینویسد:
«... یکی از مسائل مهم، در تاریخ فرهنگ اسلامی و بهخصوص فرهنگ شیعی، موضوع صداقت در روایت و اجازه نقل حدیث است. علمای امین و بزرگ اسلام، از روزگاران عهد پیامبر اکرم(ص) و ائمه طاهرین(ع) و صحابه، در نقل حدیث دقت بسیار میکردهاند و برای قبول حدیثی از راوی و ناقل، شروط بسیاری قائل بودهاند و تا شخصی را از حیث علم به حدیث و فهم مضمون آن و تقوی در نقل حدیث، واجد شرایط نمیدیدند، به او اجازه روایت حدیث نمیدادند و اگر حدیثی روایت میکرد، از او نمیپذیرفتند و همین امر است که موجب پدید آمدن «سلسله اجازات» در علم حدیث شده است و زندگی محدثان را رنگی ویژه بخشیده است که خود در فرهنگ اسلام ـ از نظر علمی و اخلاق علمی ـ واجد اهمیت بسیار است و جایی خاص دارد.
علمای بزرگ، هم به اجازه شفاهی در نقل حدیث مقید بودند و هم اجازه کتبی و هرجا استاد حدیثی و شیخ صاحب اجازهای در حدیث، نشان میکردند، نزد او میشتافتند تا با استجازه از وی و قبول شروط او در نقل، اسناد حدیثی خویش را به پیامبر(ص) و ائمه(ع) و صحابه برسانند یا اگر «اسنادی» دارند، آن را مستحکمتر کنند.
اما متأسفانه، در روزگار اخیر، اهمیت اجازه نقل حدیث و عمل به شرایط آن ـ مانند بسیاری از آداب تربیت علمی اسلامی در حوزههای دینی ـ مورد غفلت قرار گرفته است و بسیاری کسان، بدون داشتن صلاحیت و بدون اطلاع از فرهنگ وسیع حدیث و فهم حدیث و با نداشتن مبانی نقد و شناسایی حدیث، به نقل احادیث میپردازند. بدتر از همه، گروهی مردم بیسواد، یا بسیار کمسواد، بهعنوان گوینده یا نویسنده مذهبی، در جامعه وجود دارند که کارشان در نقل احادیث، متضمن کمترین اعتمادی نیست و حاصل کارشان، نشر احادیث ضعیف، یا احادیث مربوط به مورد خاص است که اینان تمیز نمیدهند و در نتیجه منتهی میشود، به درهم ریختن فضای منسجم فرهنگ اسلامی و ایجاد انحطاط فهم دینی در مردم؛ که این نتیجه بیاطلاعی از مجموعه وسیع فرهنگی است که برای نقل و تشخیص و تفسیر حدیث لازم است...»7
... با توجه به اهمیت این موضوع در میراث مکتوب شیعی، چند نمونه از اجازاتی که از طرف بعضی از مراجع و فقهاء و محدثین بزرگ، درباره استاد خسروشاهی صادر شده است، به دست چاپ سپرده میشود، با این هدف و به این امید که طلاب و فضلای عصر ما، در حوزههای علمیه سنتی و قدیمی قم و دیگر بلاد، ضمن اهتمام به فقه جواهری و بهرهگیری از روش طلبگی در کسب علم و معرفت، با توجه به اهمیت معنوی اجازات کتبی درباره اجتهاد و امور حسبیه و نقل حدیث، به کسب این نوع از اجازات سنتی شیعه نیز اهتمام بورزند و انتظار آن است که توجه به کسب فقط مدارک علمی رسمی، آنان را از دریافت اسناد ارزشمند علمی ـ فقهی و حدیثی سنّتی دور نسازد.
▪ 1. امام خمینی
بسمالله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّالعالمین والصلوة والسلام علی محمد و آله الطاهرین و لعنةالله علی اعدائهم اجمعین.
و بعد، جناب مستطاب، سیدالاعلام و ثقةالاسلام آقای سیدهادی خسروشاهی ـ دامت افاضاته ـ از قِبل اینجانب مجاز هستند، در امور حسبیّه و شرعیّه که در عصر غیبت ولیّامر؟عج؟ از مختصّات فقیه جامعالشّرائط است. فله التّصدی لما ذکر مع مراعات الاحتیاط و نیز مجاز هستند، در اخذ سهمین مُبارکین و صرف آن در اعاشه خودشان بهنحو احتیاط و صرف سهم سادات را در صورتی که بقیّه ماند، به محلّ مقرّره شرعیّه و بقیّه سهم مبارک امام(ع) را به اینجانب برای صرف در حوزههای علمیه.
و أوصیه (ایدّه الله تعالی) بما أوصی به السلف الصالح من ملازمة التقوی والتجنّب عن الهوی و التمسّک بعروة الاحتیاط فیالدین والدنیا و أرجو منه ان لاینسانی من صالح دعواته والسّلام علیه و علی اخواننا المؤمنین و رحمةالله.
بتاریخ: 20 شهر صفرالمظفر 1386، روحالله الموسوی الخمینی (مهر) 8
2. آیتالله سیدابوالقاسم خویی
بسمالله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّالعالمین و صلّیالله علی خیر خلقه و أفضل بریّته محمد و عترته الطّاهرین.
و بعد، جناب مستطاب، عمادالاعلام ثقةالاسلام آقای آقا سیدهادی خسروشاهی (دامت تأییداته) از قِبل اینجانب در تصدّی امور حسبیّه که منوط به اذن و اجازه حاکم شرع است، مأذون و مجاز میباشند و همچنین مأذونند که آنچه از سهم مبارک امام(ع) دریافت میدارند، به مقدار معاش خود از آن صرف و مابقی را از جهت اقامه حوزههای علمیّه، به اینجانب ایصال نمایند و آنچه از سایر وجوه شرعیّه قبض مینمایند، در موارد مقرره در محل خود صرف کنند و البته احتیاط را که طریق نجات است، در جمیع امور خود مراعات کنند و السلام علیه و علی سائر إخواننا المؤمنین و رحمةالله و برکاته.
6 شهر جمادیالاولی 1384، ابوالقاسم الموسوی الخویی، (مهر).
3. آیتالله سید محمدهادی میلانی
بسمالله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّالعالمین والصّلوة والسّلام علی أشرف البریّة محمد والهالطاهرین واللعنُ علی اعدائهم اجمعین.
و بعد جناب مستطاب، رکنالاسلام والمسلمین، الفاضل البارع آقای آقا سیدهادی خسروشاهی (دامت ایّامه) مجازند، در نقل احادیث و روایاتی که بالواسطه روایت میکنم، بهطرقی که علامه بزرگوار آیتالله النوری(ره) در خاتمه مستدرکالوسائل ثبت نمودهاند و نیز مأذونله مجازند در تصدّی به امور حسبیّه، با مراقبت کامل در تشخیصِ جهات حکمیّه و موضوعیّه آنها، بر طبقِ احتیاطات و در اخذ وجوه و حقوق و صرف هر یک در مصرف مناسب آن، بر طبقِ مقررات شرعیّه و در اخذ سهم امام(ع) و مأذونند، به مقدارِ ثلث آن را در مواردی که مصلحت بدانند، بر طبق احتیاطات و موازین فقهیّه مورد مصرف قرار دهند. در مابقی به حقیر مراجعت نمایند.
و أُوصیه و نفسی بملازمة التّق والأخذ بالحائطة فی جمیعالأمور والمرجوّ منه (دامت معالیه) أن یذکرنی فی خلواته بصالح دعواته والسلام علیه و علی من اتّبعه من إخواننا المؤمنین و رحمةالله و برکاته.
محمدهادی الحسینی المیلانی 12 صفر/ 84 (مهر)
4. آیتالله سید محمدکاظم شریعتمداری
بسمالله الرحمن الرحیم
مخفی نماند که جناب مستطاب ثقةالاسلام، آقای آقا سیدهادی خسروشاهی (دام افضاله) مجاز و مأذون است، در تصدّی امور حسبیه و کلّ امور منوط به نظر الفقیه فی زمان الغیبة و کذلک، مجاز است در اخذ وجوهات شرعیه سهم سادات و سهم امام(ع) و صرف آن در مصارف شخصیه و در موارد شرعیّه و اسئلُهُ الدّعاء فیالخلوات و أوصیه بمراعات الاحتیاط؛ فانّه سبیلالنّجاة.
فی 21 محرّمالحرام 1384/ الأحقر سیدکاظم شریعتمداری (مهر)
5. آیتالله شیخ ابوالفضل زاهدی قمی
بسمالله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربالعالمین و صلیالله علی محمد و آله الطیبین الطّاهرین.
و بعد فانّ الجناب العالم العامل والفاضل الکامل، عمادالعلماء العظام، ثقةالاسلام السیدهادی الخسروشاهیان (حفظهالله تعالی) قدبذل عمرهُ الشریف فی تحصیل العلوم الدینیّة و حضر محضر الأساتید فی ایران والعراق و جدّ و اجتهد، حتّی بلغ مرتبة الاجتهاد، فله العمل بما استنبط علی وفقِ سائرالعلماء و یحرم علیه التقلید فیما اجتهد و أوصیه بالتقوی والسداد و أن لاینسانی من صالح الدّعاء والسلام علی و علی سائر اخوانی المؤمنین و رحمةالله و برکاته.
تحریراً فی سادس شهر شوالالمکرّم سنة 1386 هجری قمری.
ابوالفضل القمی الزاهدی(مهر)
6. آیتالله سیداحمد زنجانی
کما کتبهُ العلامة الزاهدی (دام بقاه) بلغ السید المعظّم (دام توفیقه) مرتبة الاجتهاد، فلهُ العمل بما یستنبطه علی وفق اعلامالدین، وفّقهالله لما یحبّ و یرضی.
کتبه الحقیر، الفانی احمد الحسینی الزنجانی/ سادس شوّال سنة 1386(مهر)
7. آیتالله شیخ مرتضی حائری
باسمه تعالی شأنه
الأمر کما رقمه العلمان، فالمولی المعظّم إلیه، قدبلغ بحمدالله تعالی مرتبة الاجتهاد، فلیشکر الله سبحانه علی ذلک.
مرتضی الحائری
8. آیتالله سید محمدصادق روحانی
بسمالله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربالعالمین والصّلاة والسلام علی أشرف بریّته محمد و آلهالطیبین الطّاهرین واللعنُ علی أعدائهم أجمعین إلی قیام یومالدین.
و بعد، فإنّ جناب العالم الحجّة، الحاج السیدهادی الخسروشاهیان(حفظهالله و أیّده) ممّن تمسَّکَ بالعروةالوثقی و اعتکف عشرین سنة فی مدینة قم حرم اهلالبیت(ع) باذلاً جهده فی تحصیل العلوم الشّرعیّة والمعارف الإلهیة بحضوره علی الأساتذة العظام والفقهاء الکرام، حتی بلغ بحمدالله و فضلِهِ مرتبة الاجتهاد، فله العمل بما یستنبطه منالاحکام و أوصیه (دام بقاه) بالاحتیاط، فانّه لیس بناکب عنالصّراط من سَلَک سبیلالاحتیاط.
13 محرمالحرام سنة 1394/ محمد صادق الحسینی الروحانی( مهر)
9. آیتالله سید محمدکاظم شریعتمداری
بسمه تعالی
صح ما رقم والأمر کما رقم.
سیدکاظم شریعتمداری(مهر)
10. اجازهای دیگر از آیتالله شیخ مرتضی حائری
بسمالله الرحمن الرحیم
الأمرُ کما ذکره (دام بقائه)، فقد بلغ بحمدالله تعالی مرتبة الاجتهاد فلیشکر الله تعالی علی ذلک.
مرتضی الحائری
11. آیتالله شیخ عبدالجواد اصفهانی
بسمه تعالی
الأمرُ کما ذکره الاعلام (دام بقائهم) فقدبلغ بحمدالله تعالی مرتبة الاجتهاد فلیشکرالله علی ذلک.
عبدالجواد جبل عاملی اصفهانی
12. آیتالله شیخ آقابزرگ تهرانی
بسمالله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّالعالمین والصلاة والسلام علی أشرف الأوّلین والآخرین سیدنا و مولانا أبیالقاسم محمدبن عبدالله، خاتمالنّبیّین(ص) و علی خلفائه الأئمة الاثنیعشر المعصومین(ع)، صلاة مترادفة متواصلة منالآن إلی قیام یومالدّین.
و بعد، فإنّ السیّد السّندالواجد شرافتی الحسب والنّسب والحاوی لمکارم الوراثة والمکتسب، زبدةالفضلاء الاعلام، نتیجة آیاتالله العظام، مولانا السیدهادی، نجل آیتالله السید المرتضیبن العلامة الأجلّ الحاج السید محمدبن علیبن أبی الحسن الحسینی الخسروشاهی التبریزی (زید افضاله و کثر فی ابناء العلماء والسادات امثاله) لما وفقهُالله تعالی للثم مرقد جدّه باب مدینة علم النبی (صلوات الله علیهما) فأراد التأسی بالسلف الصالح فی انخراط نفسه فی حملة تلک العلوم و الروایة عنهم و لحسن ظنّه استجاز عنّی و لمّا وجدته أهل ذلک فبادرتُ إلی إجابته و أجزته أنیروی عنّی جمیع ما صحّت لی روایته عن کافّة مشایخی الأعلام، الخاص منهم والعام قُطّان العراق والقاهرة والبلد الحرام.
فلیرو السید المعزیُّ إلیه عنّی عنهم بجمیع طُرقهم و أسانیدهم المسطورة فی إجازاتهم و أخصّ بالذکر منها الطرق الخمسة التی أروی بتلک الطرق عن اوّل مشایخی آیتالله العلامة خاتمه المجتهدین والمحدّثین مولانا الأجل الحاج المیرزاحسین النوری النجفی الخاتمه المتوفی بها (1320) و هی مستطرة فی خاتمه کتابه الجلیل (مستدرکالوسائل) و مشجرة فیالطّومار الموسوم بمواقع النجوم، فلیرو (دام افضاله) عنّی عنه بجمیع تلک الطرق المتصّلة إلی باب مدینةالعلم لمن شاءت و أحبّ مراعیاً للتقوی مراقباً للمولی جلّ جلاله ملازماً للاحتیاط فإنه سبیلالنجاة داعیاً لی بالغُفران فیالحیاة والممات.
حرّره بیده المرتعشة فی مکتبته العامة فیالنّجف الاشرف فیالثانی عشر من صفر عام ستّة و ثمانین و ثلثمائة و الف.
الفانی الشهیر آقابزرگ الطهرانی( مهر)
ترجمه فارسی اجازهنامه آیتالله شیخ آقابزرگ چنین است:
بسمالله الرحمن الرحیم
سپاس خدای عالمیان را سلام و درود بر شریفترین آدمیان از اولین تا آخرین، سرور و مولایمان ابوالقاسم محمدبن عبدالله خاتم پیامبران(ص) و بر جانشینانش، دوازده امام معصوم(ع)، سلام و درودی همبسته و پیوسته، از اکنون تا روز واپسین.
و بعد، سید سنددارنده شرافت اصل و نسب و حاوی مکارم موروثی و اکتسابی سلاله آیات عظام، مولایمان سیدهادی فرزند آیتالله سیدمرتضیبن علامه بزرگوار سیداحمدبن حاج محمدبن علیبن ابوالحسن حسینی خسروشاهی تبریزی که فضلش فزون و همگنانش در بین فرزندان علما و سادات پرشمار باد! چون خداوند متعال به او توفیق زیارت آرامگاه جدش، دروازه شهر دانش پیامبر(ص) را ارزانی داشت، او خواست تا به روش سلف صالح عمل کند و خود را در میان دارندگان این علوم قرار گیرد و از آنها روایت کند.
البته از حسن ظن وی بود که از من اجازه طلبید و آنگاه که دیدم، او شایسته این امر است، به اجابت وی پرداختم و اجازه دادم که از من روایت کند، هر آنچه را که صحت روایت آن بر من محرز شده، از تمامی مشایخ بزرگوار خاص و عام خودم که در عراق و قاهره و مکه سکنی گزیدهاند.
پس سید بزرگوار از من و از آنان با تمامی طُرق و اساتید مرقومشده در اجازهنامههای ایشان، روایت کند و من از آن میان بهویژه به طرق پنجگانهای اشاره میکنم که بدان طرق از نخستین مشایخ خودم آیتالله علامه خاتمالمجتهدین والمحدثین مولای گرانقدرمان حاج میرزاحسین نوری نجفی که در 1320 فوت نمود، روایت میکنم و این طرق در خاتمه کتاب ارزشمند «مستدرکالوسائل» و در طومار موسوم به «مواقعالنجوم» ذکر گردیده است.
پس ایشان ـ دامافضاله ـ مجازند، از من و از شیخ، با تمامی آن طرقی که تا باب مدینةالعلم استمرار مییابد، روایت کند برای هر کسی که بخواهد و دوست بدارد. با رعایت تقوا و مراقبت ذات حق جل جلاله و ملازمت احتیاط که این راه نجات است و برای من در حال حیات و پس از ممات، طلب مغفرت کند.
با دستی لرزان در کتابخانه عمومی خود، در نجف اشرف در دوازدهم ماه صفر سال هزار و سیصد و هشتاد و شش ـ 1386 نوشته شد.
الفانی، مشهور به آقابزرگ طهرانی
13. آیتالله مرعشی نجفی
بسمالله الرحمن الرحیم
الحمدلله علی إفضاله و نواله والصّلوة والسلام علی سیّدنا محمد واله، سیّما ابن عمّه و وصیّه و خلیفته من بعده سیّدنا أمیرالمؤمنین أبیالحسنین و والد الریحانتین مولانا علیبن ابیطالب (روحی و روحالعالمین لهالفداء)
و بعد، قداستجاز عنّی عمادالأعلام، حجةالإسلام الحاج السیدهادی خسروشاهی (دامت برکاته) نجل آیتالله الحاج السیّدمرتضی خسروشاهی (طاب ثراه) فی روایةالآثار المرویّة عنالنبی الأکرم(ص) و عترته المیامین، الائمة الهداة (علیهم افضل التّحیات والصلوات) بطرقی التی تربو علی مأتی طریق أودعتها فیالإجازة الکبیرة المشهورة بالمسلسلات و أکثر تلک الأسانید تنتهی إلی مولانا العلامة المجلسی صاحب بحارالأنوار(رض) فللمستجیز المحترم (دام علاه و زید فی ورعه و تقاه) أنیروی عنّی تلکالطّرق المعتبرة حتّی تنتهی إلی أرباب الکتب الأربعة و منهم(ره) إلی ساداتنا الأئمة المعصومین(علیهم افضل التّحیات و الصلوات) مراعیاً للشروطالمعتبرة عند أهلالروایة والإجازة و أرجو منه (حفظهالله و أبقاه) سلوک سبیل الحزم والاحتیاط، فإنّه سبیلالنّجاة.
والسلام علیه و علی إخوانی المؤمنین خیر ختام.
حرّرهُ الداعی خادم علوم أهلالبیت(ع) والسفارة أبوالمعالی
شهابالدین الحسینی المرعشی النجفی/ فی شهر رجبالمرجّب 1410/ مهر
ترجمه اجازهنامه آیتالله مرعشی نجفی
بسمالله الرحمن الرحیم
حمد بر خداوند، بهپاس نعمتهایش و صلوات و سلام بر سرور ما محمد و خاندانش(ص)، بهویژه پسر عمو و وصی و خلیفهاش پس از خود، سید ما، امیرالمؤمنین(ع)، پدر دو حسن و والد دو ریحانه، مولای ما علیبن ابیطالب (روحی و روحالعالمین لهالفداء).
و بعد: عمادالاعلام، حجتالاسلام، حاج سیدهادی خسروشاهی (دامت برکاته) فرزند آیتالله حاج سیدمرتضی خسروشاهی (طاب ثراه)، از من اجازه خواست، برای نقل احادیث روایتشده از پیامبراکرم(ص) و عترت پاک او، امامان هدایت(علیهم افضل التحیات والصلوة)، از طرق خاص من که بالغ بر دویست طریق اسناد آنها را در اجازات بزرگ، معروف به «المسلسلات» آوردهام و اغلب این اسناد به مولای ما علامه مجلسی، صاحب بحارالانوار(رض) منتهی میگردد؛ پس خواهان اجازه، (دام علاه و زید فی ورعه و تقاه) میتواند، از جانب اینجانب با تمامی این طرق معتبر، نقل و روایت کند تا به اصحاب «کتب اربعه» برسد و از طرق آنها؟رحهم؟ به سروران ما، ائمه معصومین(علیهم افضل التحیات و الصلوات) منتهی گردد. با مراعات شروط معتبر در نزد اهل روایت و اجازه. از او انتظار دارم(حفظهالله و ابقاه) که روش دقت و احتیاط را در پیش گیرد که این، راه نجات است. سلام بر او و برادران باایمانم، خاتمه خیر باد.
حرره الداعی، خادم علوی اهلالبیت(ع) والسفارة
ابوالمعالی شهابالدین الحسینی المرعشی النجفی/ در ماه رجب مرجب، 1410 هـ .
14. مکتوبی از امام خمینی(ره)
بسمالله الرحمن الرحیم
جناب حجةالاسلام آقای سیدهادی خسروشاهیدامت افاضاته
با توجه به سوابقی که جنابعالی در امر تبلیغات و مطبوعات دارید، بهنمایندگی از طرف اینجانب در وزارت ارشاد ملی در قسمت مطبوعات و تبلیغات داخلی و خارجی و دایره روابط بینالمللی اسلامی، به وظیفه اسلامی و ملی خویش به بهترین وجه عمل نمایید.
از کارمندان محترم وزارت ارشاد میخواهم، تا با ایشان همکاریهای لازم را بنمایند. توفیق جنابعالی را از خداوند متعال خواستارم.
روحالله الموسوی الخمینی- 23/4/58
..................
پینوشتها
1. در تاریخ انجام مصاحبه ایشان در قید حیات بودند؛
2. کتاب «زندگانى من» چاپ تهران، 1322 ش؛
3. این کتاب ها بهاهتمام داماد ایشان، حجت الاسلام والمسلمین آقاى سیدباقر خسروشاهى از سوى «بوستان کتاب» قم تجدید چاپ شده است؛
4. آیت اللّه حاج میرزاابوالقاسم گرگرى در سال 1282 در روستاى لیوارجان، از توابع شهرستان جلفا متولد شد و در تبریز از محضر آیت اللّه میرزا صادقآقا مجتهد تبریزى و آیت اللّه میرزا ابوالحسن انگجى کسب فیض نمود و در نجف نیز، از محضر آیت اللّه شیخ هادى تهرانى بهره برد. سپس به تبریز برگشت و به خدمات دینى و تدریس در حوزه پرداخت. او فقیهى عادل، مجتهدى مسلم، استادى ممتاز و در بین علما و مردم معروف به فضل و تقوا بود. وى قبل از پیروزى انقلاب اسلامى بههمراه علماى تبریز حرکت هاى قابل توجهى علیه برخى از برنامه هاى رژیم شاه از جمله انجمن هاى ایالتى و ولایتى داشت. آیت اللّه گرگرى در سن 102 سالگى، در 7 شعبان 1389 ق در تبریز درگذشت. ر. ک به «سرگذشت آیت اللّه انگجى»، چاپ قم، صص 217 ـ 214؛
5. رجال نجاشی، ص 13؛
6. بحارالأنوار/ ج 104 ـ 105 و 106؛
7. شیخ آقابزرگ، چاپ نهم، 1388، استاد محمدرضا حکیمی، صص 11-9؛
8. امام خمینی(ره) در دفترچه اجازات با خط خود نوشتهاند: «48ـ گیرنده آقای آقا سیدهادی خسروشاهی قم، 20/ صفر/ 86 معرّف: معروف هستند. حدود اختیارات: حسبیات و اخذ سهمین و ایصال بقیه». کتاب «اجازات امام خمینی(ره)»، چاپ قم، ص 93، بهکوشش: مهدی حاضری؛
اجازه روائی و امور حسبیّه؛
* نام فامیلی در شناسنامه خسرشاهیان است.